مطالب طنز ( سری جدید بهمن 93 )



به هنگام بازدید از یک بیمارستان روانى، از روانپزشک پرسیدم شما چطور میفهمید که یک بیمار روانى به بسترى شدن در بیمارستان نیاز دارد یا نه؟؟
.
.
.
.
.
روانپزشک گفت: ما وان حمام را پر از آب میکنیم و یک قاشق چایخورى، یک فنجان و یک سطل جلوى بیمار میگذاریم و از او میخواهیم که وان را خالى کند.
من گفتم: آهان! فهمیدم. آدم عادى باید سطل را بردارد چون بزرگتر است.
روانپزشک گفت: نه! آدم عادى درپوش زیر آب وان را بر میدارد. شما میخواهید تختتان کنار پنجره باشد؟
نمیخواد تظاهر کنین که شما به فکر سطل نیوفتادین ... شما دوست دارین تختتون کجا باشه ؟؟؟؟ :-))


****

به بابام گفتم: نونوایی قیامت بود!
میگه: یعنی شلوغ بود؟!
گفتم : نه بابا! گناهکارا رو مینداختن توی تنور و
به نیکوکارا نونِ مجانی می دادن !

***


یه بازاریابِ جارو برقی درِ یه خونه ای رو میزنه، و تا خانمِ خونه در رو بازمیکنه قبل از اینکه حرفی زده بشه، بازاریاب میپره تو خونه و یه کیسه کود گاوی رو روی فرش خالی میکنه و میگه:
اگه من قادر به جمع کردن و تمیز کردنِ همه ی اینها ظرف مدت 3 دقیقه با این
جاروبرقی قدرتمند نباشم
حاضرم که تمامِ اینها رو بخورم!
خانوم میگه: سُــسِ سفید میخوای یا قرمز؟
بازاریاب: چــــرا؟
!!!خانوم: چند روزیه برقِ خونه مون قطعه ..!


بقیه در ادامه ی مطلب